به گزارش نسیم خنداب به نقل از مشرق، قسمت بیستم و بیست ویکم برنامه «سوره؛ فصل نهج البلاغه» به موضوع شهادت امیرالمومنین (ع) اختصاص داشت. میهمان این دو شب سید محمد کاظم طباطبایی پژوهشگر نهج البلاغه و تاریخ اسلام بود و در ادامه گفتگو هم محمد ناصر زاده، مشاور و روایت پژوه درباره روایتهای تاریخی امیرالمومنین (ع) سخن گفت.
دیانی در ابتدای این برنامه از طباطبایی پرسید، چه شد که جامعه اسلامی که آن همه ذوق و شوق نسبت به امیرالمومنین (ع) داشت شرایط را به گونهای رقم زدن که این شبها باید از شهادت این حضرت حرف بزنیم؟
طباطبایی پاسخ داد: نکتهای که باید توجه داشت اینکه انگار امیرالمومنین (ع) برای آن زمان پدید نیامده بود. بعد از رحلت پیامبر (ع) که تنهاد ۷۰ روز ازغدیر گذشته بود، مسلمانان چندان توجهی به وصایای ایشان نداشتند بنابراین مردم آن دوره به طور کلی مهارت انتخاب کردن نداشتند و این موضوع را تمرین نکرده بودند. جریان خلافت امام علی (ع) هم بیشتر یک جریان احساسی و عاطفی بود وگرایش بیشتر مردم به ایشان از روی احساس تعقل و آینده بینی و یا تدین نبود بلکه یک امر شعاری، احساسی و عاطفی بود؛ بنابراین هجوم مردم به سمت حضرت توسط یکسری افراد اثرگذار مثل عمار، یاسر و مریدان امام علی (ع) صورت گرفت؛ اینها بودند که مردم را به سمت امیرالمومنین (ع) سوق دادند.
وی افزود: نکته دیگری که باید در نظر داشته باشیم تفاوت فضای مدینه و کوفه است. امیرالمومنین (ع) در ابتدای خلافت در مدینه بودند و در مدینه کسانی بودند که پیشینهای از این حضرت داشتند و سابقه ایشان را میشناختند، اما بعد از اینکه ایشان در کوفه مستقر شدند، کوفیها شناختی از حضرت نداشتند. خلیفه دوم تلاش داشت که پیشینیان مسلمانان و کسانی که سابقهای داشتند در کوفه حضور نداشته باشند. خلیفه دوم بعد از اینکه به قدرت رسید دو شهربصره و کوفه را بنیان نهاد که هردو شهرهویت پادگانی داشت و خلیفه با این کار میخواست یک منطق نظامی پدید بیاورد و آدمهای صرفاً تک بعدی پدید بیاید. این تک بعدی بودن، افرادی را پدید آورده بود که صرفاً به جنگیدن و غنیمت حاصل از جنگ فکر میکردند. امیرالمومنین (ع) وقتی از مدینه برای جنگ جمل حرکت کردند فقط ۷۰۰ نفر همراه ایشان بودند در حالیکه در بصره ۲۰ هزار سپاهی کسانی بودند که زیر پرچم طلحه، زبیر و عایشه بودند، چون بصره یک شهر جنگی بود. طبیعتاً جنگیدن این آدمها هم فرم خاصی داشت؛ جنگ برای غنیمت. در سه جنگ جمل، صفین و نهروان که در دوره امیرالمومنین رخ داد غنیمتی در کار نبود، چون جنگ میان مسلمانان بود. حتی بیت المال بصره هم که در اختیار حضرت بود به عنوان غنیمت محسوب نمیشد و به هرکس ۵۰۰ درهم میرسید؛ بنابراین هسته رزمندهای همراه حضرت نبود.
طباطبایی ادامه داد: امام علی (ع) در اواخر عمرشان خطبهای درباره غارات دارند که خطبه ۲۵ نهج البلاغه هم است. معاویه برای ناامن کردن یکسری گروههای کوچک را برای هراس و ناامنی میفرستاد، امیرالمومنین در این شرایط درخواست کمک کرد، اما کسی درخواست ایشان را قبول نمیکند. در خطبه ۱۸۱ حضرت انقدر ناراحتند که اشاره میکنند چرا شما نمیآیید و غیرت دینی ندارید؟ در اینجا ایشان اشک میریزند و گریه طولانی میکنند و میپرسند که آدمهایی که میتوانستند کار کنند کجا هستند؟ در مقابل این مردم، شامیهایی بودند که گوش به فرمان معاویه بودند، چون مطابق با فرهنگ او بزرگ شده بودند. امیرالمومنین (ع) میگویند که من میتوانم شما را وادار به جنگ کنم، اما مردی نیستم که به زور و با شلاق به جنگ ببرم. درواقع مردم از قدرت یا اقتدار حاکمیتی حساب میبردند، اما اگر آزادشان میگذاشتند، انتخابگرهای خوبی نبودند وامام علی (ع) هم کسی را وادار به کاری نمیکرد حتی وادار به خوب شدن. مردمی که با حکومت علوی خو نگرفته بودند به طور عادی همراه حضرت نمیشدند. هسته اصلی که همراه حضرت میجنگیدند یک گروهی بودند که در جنگ صفین شهید شدند مثل عمار، گروه دیگر هم آدمهای مبارز و رزمندهای که به مرور زمان به خوارج تبدیل شدند و این خوارج از جهت نظامی و زندگی زاهدانه آدمهای ویژهای بودند که دلباخته دنیا نبودند و هویت اصلی نبرد بردوش اینها بود و بدون اینها نبرد شکل نمیگرفت به همین دلیل وقتی در ماجرای قرآن برسرنیزه کردن این بیست هزار نفر عقب نشینی کردند سپاه برگشت. آنها میگفتند که این جنگ، جنگیدن با قرآن است پس ما عقب نشینی میکنیم. مشکل فرهنگی این گروه این بود که فقط با قرآن مأنوس بودند و متکی به خود یا به عبارتی خودشیفته یعنی فقط به فهم خودشان بسنده میکردند و معاویه هم از این ماجرا استفاده کرد.
این نهج البلاغه اضافه کرد: خودشیفتگی این گروه تا حدی بود که بعد از ماجرای حکمیت وقتی فهمیدند اشتباه کردند، دوباره شهادتین گفتند وبه اسلام برگشتند. به امام علی (ع) هم گفتند، چون تو هم به حرف ما گوش دادی پس تو هم اشتباه کردی و کافر شدی پس باید شهادتین بگویید و دوباره مسلمان شوید. پس نکته مهم اینکه مردم آن دوران، تربیت شده نظام علوی نبودند نکته دوم اینکه، خواصی که میتوانند بر مردم اثرگذار باشند هم حضور نداشتند و به شهادت رسیده بودند. گروه رزمنده اصلی هم که یا مخالف حضرت بودند یا کنار رفته بودند در چنین شرایطی طبیعی است که واقعه شهادت حضرت رخ دهد و اگر هم حضرت به شهادت نمیرسید، معاویه باز براوضاع مسلط میشد، چون به گفته خود ایشان فقط کوفه برای حضرت مانده است.
در دومین شب از ویژه برنامه سوره در شبهای قدر طباطبایی بحث شب گذشته خود را ادامه داد و گفت: امیدوارم این شبها را قدر بدانیم وسخنان امیرالمومنین (ع) را در این دوره خاص آویزه گوشمان قرار دهیم.
سپس دیانی پرسید که آیا امیرالمومنین به خاطر اصرارش بر برخی اصول به شهادت رسید و اینکه آیا گزینه دیگری هم غیر از این داشت مثلاً اینکه در همان مدینه میماند.
طباطبایی پاسخ داد: در آغاز خلافت امیرالمومنین (ع) ابن عباس به عنوان سیاستمدار به حضرت پیشنهاد داد که اگر میخواهی خلافتت پابرجا بماند کاری به کارگزاران و معاویه نداشته باش. اما حضرت میفرمایند که آدم گمراه در حکومت علوی جایی ندارد و این یک اصل است. چنانچه ایشان میگویند اگر همه جهان را به من بدهند، اما قرار باشد که من پوست جو را از یک مورچه بگیرم، انجام نمیدهم. ممکن است من و شما این را ظلم ندانیم، اما حضرت میفرمایند اگر همه دنیا را به من بدهند هم من این کار را نمیکنم یعنی تا این حد از ظلم کردن دوری میکنند. طبیعتاً امیرالمومنین (ع) با این حق مداری متصلبانه نمیتواند طرفداری داشته باشد.
وی افزود: نجاشی به یک نوعی مسئول صدا وسیمای امیرالمومنین (ع) بود و تبلیغات با شعر نجاشی شکل میگرفت، ولی یک خطایی کرد که حضرت او را حد زد. همه به حضرت گفتند که این کار را نکن نجاشی چهره تبلیغاتی ماست و میتواند تبلیغات را سامان دهد، ولی حضرت گوش نداد و حکم را اجرا کرد. سخت گیری حق مدارانه و عدالت محورانه در جامعهای که هیچ پیشینهای از این ماجرا ندارد وفقط با زور و ضرب و تطمیع کارش پیش میرود جایگاهی ندارد ونمی تواند استمرار پیدا کند. امیرالمومنین به همه افراد به یک اندازه از بیت المال سهم میداد، اما معاویه پول را یکجا به رئیس قبیله میداد تا او پول را تقسیم کند و رئیس قبیله هم به صورت نابرابر پول را تقسیم میکرد و حتی همه پول را خودش برمی داشت، ولی به خاطر حالت قبیلگی، اعضای قبیله این موضوع را پذیرفته بودند که او رئیس قبیله است و هرکاری میتواند بکند.
این پژوهشگر تاریخ اسلام ادامه داد: برای اینکه فرهنگ یک مردم شکل بگیرد، مردم باید چندین نسل با آن فرهنگ زندگی کرده باشند در حالیکه آن مردم فقط ۱۰ سال در دوران حکومت پیامبر که حکومت عدالت محورانه بود زندگی کرده بودند بنابراین اصلاً با این رفتار خو نداشتند. حتی اگر حضرت به شهادت هم نمیرسیدند امکان استمرار حکومت علوی در آن مردم برای آن زمان وجود نداشت.
دیانی گفت: احتمالاً خود حضرت هم فارغ از علم غیبی که داشتند به این پیش بینی رسیدند که اوضاع رو به مسیر شهادت میرود در نهج البلاغه هم خطبههایی مبنی بر پیش بینی این اوضاع داریم؟
طباطبایی پاسخ داد: امیرالمومنین از همان ابتدای بیعت به مردم گفتند که مرا رها کنید و من به درد شما نمیخورم، چون من اگر رهبر شما شوم باید از من اطاعت کنید و شما هم مطیع من نیستید. در خطبه ۵۷ نهج البلاغه حضرت میفرماید با این رویکردی که شما دارید معاویه بر شما مسلط میشود. حضرت موقع ضربت خوردن دو وصیت دارد که سیدرضی اینها را در نامهها آورده است؛ نامه ۲۳ و ۴۷. ایشان با شادابی درباره مرگ صحبت میکنند و نسبت به مرگ، چون تشنهای بودند که ناگهان به آب رسیدند به عبارت دیگر ایشان مشتاق و عاشق مرگ بودند. امام علی (ع) از زمان جوانی و زمان جنگ بدر بیقرار مرگ بود.
وی در پایان گفت: نامه ۴۷ نهج البلاغه نامه که مربوط به روز بعد از ضربت خوردن است خیلی جالبی و به نوعی وصیت امام است. خود سیدرضی هم میگوید که این نامه وصیت به امام حسن (ع) و امام حسین (ع) است. مخاطب این نامه و وصیت فقط دو فرزند حضرت نیست بلکه همه آدمیان در طول تاریخ هستند. وصایای ایشان یا عبادی است یا اجتماعی. ایشان در این وصیت میفرمایند که سعی کنید همبستگی خود را با یکدیگر قویتر کنید و از قطع رابطه بپرهیزید. همچنین تاکید دارند که به گونهای زندگی کنید که مردمان ضعیف بدون لکنت زبان بتوانند حقشان را از اغیار بگیرند.
اما در بخش دیگری از برنامه محمد ناصر زاده، مشاور و روایت پژوه درباره روایتهای تاریخی امیرالمومنین (ع) گفتگو کرد.
وی گفت: نهج البلاغه کتابی بوده که در آن به صورت اجمالی مسائل بلاغی جمع شده است و سیدرضی عنوان کرده که من مسائل بلاغی را جمع آوری کردم. به نظر میرسد که در کنار موضوع بلاغی، مقصود دیگری هم داشته است مثلاً درباره مسئله اختلافی شیعه و سنی خیلی معتدل رفتار کرده وانگار مایل نبوده خیلی به این موضوع وارد شود بنابراین به بیش از ۸۰-۹۰ درصد مسائل اختلافی در این کتاب اشاره نشده است. نکته دیگر اینکه سندهای این موارد را هم حذف کرده است. کلینی هم این کار را کرده بود منتها دلیل حذف سندهای کلینی با سیدرضی فرق داشته است. علاوه براین سیدرضی موضوعات احکام و اینها را هم حذف کرده است. اسم کتاب هم متعارف سایر کتابها هم نیست و با اینکه مثلاً میگوئیم کافی کلینی، ولی کسی نمیگوید نهج البلاغه سیدرضی همه میگویند نهج البلاغه علی بن ابی طالب (ع). در حالیکه امام وقتی فرمایش میفرمودند که در صدد تهیه چنین کتابی نبودند.
وی افزود: شما وقتی به چهار کتاب اصلی شیعه نگاه کنید میبینید که همه اینها بخش بندی و نظم و ترتیب دارد، اما در نهج البلاغه اینطور نیست و چیدمانی ندارد که بگوییم هر بخشی درباره چه موضوعی است، ولی همین بی نظمی هم انقدر لطیف است که به راحتی و روان خوانده میشود. به نظر میرسد موضوع سیدرضی به زبان امروزهمان الهیات عملی بوده است ایشان احساس میکرد که یک نفربه نام امام علی (ع) الهیات عملی را تبیین و او هم آن را گردآوری کرده است. کوفه ۳۶۰ قبیله داشت. مثلاً مالک اشتر یمنی بود. ابن ملجم مصری بود. عدنانی ها، قحطانیها و … همگی در کوفه بودند. هرکدام از این قبایل هم رئیس داشتند. امیرالمومنین بیت المال را بین این قبایل تقسیم میکرد در چنین شرایطی مردم جامعه که مشکلی نداشتند و رضایت جامعه در میان عموم برقرار بود، اما نارضایتی میان خود قبابل برقرار بود. مثلاً نابرابری میان رئیس قبیله با دیگر افراد برقرار بود که مشکل ساز میشد. خلیفه سوم که روی کار آمد اختلاف و نابرابریها خیلی زیاد شد. پس اینکه میگویند در زمان حضرت علی (ع) مردم در سختی بودند صحیح نیست، چون در زمان ایشان همه مردم به صورت برابر دارایی داشتند و اتفاقاً بعد از حضرت مردم به سختی میروند.
ناصرزاده ادامه داد ماجرای «دین علی» که از آن صحبت میشود هم اینگونه است که درجنگ جمل یک نفراز طرف سپاه امام علی (ع) رفت و گفت من فلانی هستم و به «دین علی» هستم و از آنجا به بعد این گزاره مطرح میشود که دین علی همان دین اسلام است و یک دین گزارهای هم نیست که اینگونه باشید و نباشید بلکه یک دین تحقق یافته وعملی است. وقتی جنگ جمل میخواست شروع شود، امام دوست نداشت شروع شود و میخواست سپاه مقابل را منصرف کند. ابن عباس برای منصرف کردن سپاه مقابل رفت تا با آنها صحبت کند و بگوید ممکن است از پس شمشیر علی بربیایید ام از پس احتجاج، منطق و الهیات عملی او برنمی آیید.
این روایت پژوه اضافه کرد: شما در هیچ جا ملاحظه نمیکنید که حضرت استراتژی مبتنی بر منافع آنی داشته باشد حتی استراتژی مبتنی بر م نافع آتی هم نداشته بلکه استراتژیای داشتند که دنیا، آخرت و سعادت مردم را در دنیا و آخرت دربرمیگیرد و بعد همین به صورت یک الگو در نهج البلاغه مطرح میشود.
دیانی گفت: درواقع ایشان اهل بازی نیستند. چیزی که ما در سیاست تحت عنوان بازی با مهرهها، بازی با موقعیتها و امثال این میشناسیم.
ناصرزاده گفت: اصلاً. خیلیها فکر میکنند ابوموسی اشعری فرد ساده لوحی است، اما او فرد زیرکی بوده که وقتی میبیند اوضاع خلافت در هم میپیچد و قدرتی مثل معاویه روی کار آمده همه میگویند او را حکم کنید. ولی همه میدانند که تلاش ابوموسی این بوده که خلیفه دامادش شود. امام هم این موضوع را میداند، ولی میگوید ابن عباس زیرک است و میداند چگونه با او لابی کند.
وی در ادامه به صحبت درباره خطبه ۱۸۱ نهج البلاغه پرداخت و گفت: در نهج البلاغه به صورت اجمالی کمتر از ۵ یا ۱۰ درصد مطالب روزش مشخص است یعنی معلوم است که چه روزی این مطلب بیان شده است یکی از اینها خطبه ۱۸۱ است. امام این خطبه را سه روز قبل از ضربت خوردنشان گفتند و سیدرضی سه تیکه از خطبه را ذکر نکرده است. در بخشی از این خطبه امام رهنمودی درباره امام دوازدهم میدهند و به مردم میگویند: این امام را گمشده فرض نکنید بلکه حاضر ببینید تا بتوانید از آن استفاده کنید. در اینجا نوعی انقلاب روحی از حضرت میبینیم که تا پیش از این هیچ وقت در حضرت ندیدیم. ویژگی جالب خطبه این است که مشهور است به آخرین خطبهای که ایشان ایستاده قرائت کردند و بعد از این دیگر کسی ایشان را ایستاده ندید که خطبه خوانی کند.
ناصرزاده در دومین شب از برنامه (قسمت بیست ویکم سوره) بحث شب گذشته خود را ادامه داد و گفت: نهج البلاغه سرشار از دوراهیهای مختلف و مسئولیت انتخاب است. مبنای همه این دوراهیها هم ظاهر و باطن است. این ظاهر و باطن میتواند نماد حق و باطل، عدل و ظلم، خیر و شر و دنیا و آخرت هم باشد. سیری که نهج البلاغه شروع میکند براساس همین ظاهر و باطن است و اینکه ظاهر با باطن سازگار نیست و اینجا نفاق آغاز میشود.
وی افزود: یکی از موضوعاتی که حضرت در نهج البلاغه در نامهای به والی مصر بیان میکند این است که یکی از جهادهای من جهاد با کسانی است که ظلم در بازار را روا میدانند. این درحالیست که چنین جهادی ممکن است منافع خود حضرت را هم تهدید کند، اما ایشان از این جهاد صرف نظر نمیکنند. با این وجود امام در دوره خودشان خمس را بخشیدند.
ناصرزاده ادامه داد: درست است که خوارج افراد خشک مغزی بودند، اما در عین حال زمین و قدرت هم میخواستند. اینها با قریش هم مخالف بودند. خیلیها میگویند ضربت زدن به امیرالمومنین توسط خوارج سازماندهی شده در حالیکه به نظر میرسد گزینه درستی نیست و اتفاقاً اینکار توسط معاویه سازماندهی شده است. با اینحال در خطبه ۶۰ نهج البلاغه حضرت فرمودند که بعد از من خوارج را نکُشید، زیرا کسی که در راه حق قدم گذاشته مانند کسی نیست که در راه باطل قدم گذاشته است. در اینجا مشخص میشود که حضرت انقدر منصف است که میگویند همین که فرد در راه حق قدم گذاشته یعنی آدم بدی نیست. معنای این خطبه همان الهیات عملی است و سیدرضی میگوید آدمی که حرف خوب بزند زیاد بود، اما کسی که هم در موضع قدرت باشد و هم حرف خوب بزند و عمل کند وجود نداشت.
این روایت پژوه اضافه کرد: امام وقتی روی کار میآید افرادی گرد ایشان میآیند که هیچ آشنایی با اسلام نداشتند و از رفتار و رویکرد امام تعجب میکردند. امام در برابر خیلی از موارد هم در برابر این افراد کوتاه میآمد، اما کوتاه آمدن به معنای خراب کردن یک میراث جهانی نیست. ظاهر و باطن ایشان یکی است و برای مدیریت و حاکمیت همیشه یک مدل رفتار میکرد نه اینکه درهرجایی یکجور رفتار کند.
ناصرزاده افزود: مفهوم امام یعنی کسی که کاری را به زور انجام نمیدهد و اراده میکند که در آن لحظه طغیان نکند. امام علی (ع) در سه شورا ظاهر شد؛ دو شورایی که برای خلیفه دوم و سوم تشکیل شد و حکمیت. حضور ایشان در حالی بود که در این شوراها تصمیماتی علیه ایشان گرفته میشد. ماهیت هر سه شورا این بود که امام را از رسیدن به قدرت نهی کند، چون بودن امام در قدرت ولو ۱۰ سال حکومتها را برای هزار سال فلج میکرد. کلاً در نامههای ایشان روی هم رفته پنج دستور وجود ندارد. ایشان انگار با خودش عهد کرده کاری که نکرده را ننویسد؛ بنابراین نهج البلاغه هم خلق ادبیات نیست که بخواهد فقط یک متن بلاغی باشد بلکه حرفهایی است که حضرت به آن عمل کردند.
وی بیان کرد: یک مطلبی در بخش حکمتهای نهج البلاغه آمده که در آن نام فرد نیامده است، ولی بسیار آموزنده است. حضرت میفرمایند که در روزگار گذشته برای من برادری در راه خدا مُرد، او عزیز بود، چون دنیا را کوچک میدید و میلش بر او تسلط نداشت و اگرچیزی را به دست میآورد بسیار به کار نمیبرد، کم سخن میگفت، اما وقتی سخن میگفت طوری حرف میزد که کسی روی دستش نبود. آدم افتاده و متواضعی بود، ولی هرگاه لازم بود خودی نشان دهد مثل شیر خشمگین و مار پرزهر بود. اگر با کسی نزاع داشت بی صبری نمیکرد و برهان و دلیل نمیآورد تا اینکه نزد قاضی میآمد. کسی را سرزنش نمیکرد تا اینکه عذر او را بشنود و از دردی که مبتلا میشد شکایت نمیکرد مگر وقتی که بهبودی مییافت و آنچه میگفت به جا میآورد و آنچه نمیکرد، نمیگفت. خاندان امیرالمومنین سرچشمه فضائل هستند و امیدوارم عنایاتشان مشمول حال همه عالم شود و نوری بر همه ما بتابد.