امید هرگز نمی‌میرد، حتی در میان طوفان شن!/ روایتی کوتاه از دیدار روستاییان سیل‌زده کرمان با رئیس جمهور

گردوغبار به آسمان برخاست، محافظ‌ها دور رئیس جمهور حلقه زدند، جمعیت مسئولین کشوری و استانی هر لحظه بیشتر می‌شد و مردمی که با چشمانی معصوم و قدم‌هایی نجیب چشم به راه آمدنش دوخته‌ بودند.

به گزارش نسیم خنداب به نقل از مشرق، گردوغبار به آسمان برخاست، محافظ‌ها دور رئیس جمهور حلقه زدند، جمعیت مسئولین کشوری و استانی هر لحظه بیشتر می‌شد و مردمی که با چشمانی معصوم و قدم‌هایی نجیب چشم به راه آمدنش دوخته‌ بودند با عجله قدم تند کردند.

اما طوفان شن شدید بود و لباس‌ها خاکی شد، نفس‌ها به شماره افتاد و دست‌ها روی چشم‌ها حایل آمد؛ دوان به میان زن‌ها رفتم، چهره‌هایی آفتاب سوخته که با چادرهایی بور، رو گرفته‌ بودند؛ دختری که قدش از بقیه کمی بلندتر بود توجهم را جلب کرد، کنارش ایستادم: «سلام، من خبرنگارم؛ شما اهل همین روستایی؟»

مهربان سری تکان داد و گوشه‌ی شالش را بالا آورد تا خاک چشم‌هایش را بگیرد اما صورتش خاکی‌تر شد، هر دو خنده‌مان گرفت اما او عمیق‌تر: «من زینتم، روستای ما اطراف زهکلوته، سیل‌زده‌ایم اما مهمون‌نواز؛ بزار بعد صحبت حاج آقا همراهم بیا گپ بزنیم، باشه؟»

طوفان شن

تشکر کردم و از سن‌وسالش که پرسیدم، گفت بیست و شش ساله است اما چروک‌های دور چشمش عمیق بود، مثل یک زن میان‌سال؛ دستش را گرفتم، داغ بود و خشن، با ناخن‌هایی که فقر کلسیم روی ترک‌هایش خودنمایی می‌کرد: «زینت جان، مشکل مردم شما چیه؟»

امید هرگز نمی‌میرد، حتی در میان طوفان شن!/ روایتی کوتاه از دیدار روستاییان سیل‌زده کرمان با رئیس جمهور

صدای رئیس جمهور می‌آمد، زینت و زن‌ها با شنیدنش لبخند زدند: «فقر و محرومیتی که امروز در استان کرمان و به ویژه در جنوب استان داریم زیبنده نیست و دولت نسبت به تکمیل پرونده‌های نیمه تمامی که مردم را رنج می‌دهد مصمم است، ما خود را نسبت به رفع چهره فقر و محرومیت از استان کرمان مصمم می‌دانیم.»

امید هرگز نمی‌میرد، حتی در میان طوفان شن!/ روایتی کوتاه از دیدار روستاییان سیل‌زده کرمان با رئیس جمهور

زهرا و زن‌های دورم کل کشیدند اما در آن ازدحام جمعیت، صدا به صدا نمی‌رسید؛ احساس کردم نفسم بالا نمی‌آید، گردوخاک شدید بود، زینت با دست‌های قوی‌اش من را بیرون کشید و چند قطره آب به صورتم پاشید، خاک و قطرات آب روی صورتم گِل شد، زینت کوبید روی صورتش: «ببخشید خواهر، ببین چه بلایی سرت اومده، ما اینجا همیشه طوفان‌های شن ۱۲۰ روزه رو داریم، فکر می‌کردیم حاج آقا نیاد اما دیدی چطور خودشو رسوند؟ ‌ما؟ راستش دیگه به سختی عادت کردیم، ببین، پوست کلفت شدیم اما روم سیاه، سر و صورتت خیلی زابراه شد!»

کشاورزی بی ثمر

رئیس جمهور میان مردم ایستاده بود و مردمی که جا مانده بودند یا خبر دیرتر به گوششان رسیده بود با تمام قدرت و در میان طوفان شن به سمت او می‌دویدند، او هم سراپا و بی‌منت گوش سپرده بود. دهانم را به گوش زینت نزدیک کردم: «نگفتی، مشکل شما چیه؟ چرا همه‌تون از فقر به رئیس جمهور گلایه می‌کنید؟»

امید هرگز نمی‌میرد، حتی در میان طوفان شن!/ روایتی کوتاه از دیدار روستاییان سیل‌زده کرمان با رئیس جمهور

اشک‌هایش آرام آرام گوشه‌ی چشمش حلقه بست اما دل‌خوش بود که رئیس جمهور میان قوم و قبیله‌شان و در این روستای دورافتاده ایستاده، این را از نگاه‌هایش فهمیدم چون هر چند دقیقه با شوق به طرف رئیس جمهور برمی‌گشت و بعد صحبتش با من را ادامه می‌داد: «پدرا و برادرای ما غیر کشاورزی که منبع درآمدی ندارن، اما به نظرت تو این بیابون بی آب مگه میشه بذری کاشت؟ ‌ما همه‌اش چند تا تانکر آب داریم که به زور کفاف آب شرب روستا رو میده، دیگه حموم و شستن مرتب ظرف‌ها بیشتر برامون شبیه آرزوه تا روزمرگی؛ با آب تانکر مگه میشه کشاورزی کرد؟!»

باباهای شرمنده

رئیس جمهور دانه به دانه‌ی مسئولین را یقه می‌گرفت، با گوش‌هایش گلایه‌های مردم را می‌شنید و با زبانش دستور پیگیری می‌داد، لبخند روی چهره‌های تکیده و امیدوار مردم می‌نشست و نوبت حرف را به همدیگر می‌دادند، زینت از دور برای عموزاده‌اش که نزدیک رئیس جمهور ایستاده بود دست تکان داد و بعد که او جوابش را داد با خجالت رو گرفت.

_آشناست؟

لب‌هایش لرزید: «امیدوارم بتونه خودشو به حاج آقا برسونه، اکبر پسرعمومه اما بابا پنج ساله که نتونسته جهازمو آماده کنه، ما هیچی برای شروع زندگی نداریم، اینجا باباها دو حالت دارن، یا اونقدر پول قرض میگیرن که جهیزیه دختراشونو جور کنن و بعدش یا ورشکست شن یا بیوفتن زندون و یا اینکه …»

امید هرگز نمی‌میرد، حتی در میان طوفان شن!/ روایتی کوتاه از دیدار روستاییان سیل‌زده کرمان با رئیس جمهور

_چی زینت؟

سرش را خاراند و چادرش را جلوتر کشید، صدایش می‌لرزید: «خیلی از جوونای اینجا دیگه قید ازدواجو زدن، وقتی هیچی نیست خب تشکیل خونواده معنایی نداره؛ الآن خیلی کم پیدا میشه باباهایی که از پس مخارج عروسی بر بیان؛ خب بابایی که نتونه پول قرض بگیره میشه بابای شرمنده؛ روستاهای کرمان پر از باباهای شرمنده‌ست خانم خبرنگار؛ باباهایی که پیر شدن بچه‌هاشونو میبینن و وسعشون فقط به پر کردن نصفه نیمه‌ی شکمشون میرسه»

هم‌خونان سردار

رئیس جمهور در حالی که مردم در میان طوفان شن برایش دست تکان می‌دادند با آن‌ها خداحافظی کرد و زینت و زن‌ها و مردها و پیرها و کودکان روستا دنبالش شروع به دویدن کردند، من هم همراهشان دویدم، می‌خواستم ببینم چه چیزی توانسته آن‌ها را تا این اندازه آن هم در میان این حجم از محرومیت و فقر، زنده و امیدوار نگاه دارد؛ زینت را میان جمعیت دیدم، چادرش را گرفتم: «زینت، چرا تو و مردمت با وجود این همه سختی دنبال رئیس جمهور می‌دوید؟! اون که فقط به شما قول داد حال و روز زندگیتونو بهتر کنه، همین!»

امید هرگز نمی‌میرد، حتی در میان طوفان شن!/ روایتی کوتاه از دیدار روستاییان سیل‌زده کرمان با رئیس جمهور

جمعیت جلو رفتند و زینت عقب ماند، با اخم‌هایی در هم رفته و نگاهی مطمئن: «خانم، ما توی فقریم، بدبختیم، آب خوردن نداریم، پدرا و برادرامون بیکارن صحیح اما خدا رو شکر عقل نعمتیه که خدا به فقیر و غنی‌اش بخشیده، من توی چشمای حاج آقا دروغ ندیدم، یعنی هیچ‌کدوم اهالی روستامون ندیدن، ما امیدواریم و منتظر چون حرفای حاج آقا عطر حاج قاسمو میداد.

شما میدونی حاج آقا به هر استانی رفتن به قولاشون عمل کردن؟ حالا چرا فکر میکنی چون ما روستایی هستیم تحویلمون نمیگیره و وعده‌هاش سر خرمنه؟ نکنه تو از خبرنگارای شبکه‌های خارجی هستی؟ آره؟»

امید هرگز نمی‌میرد، حتی در میان طوفان شن!/ روایتی کوتاه از دیدار روستاییان سیل‌زده کرمان با رئیس جمهور

با خنده کارتم را نشانش دادم، دلش آرام گرفت؛ بعد در حالی که برای خداحافظی یک یادگاری توی مشت‌هایش می‌گذاشتم، آخرین جملاتم را از این پوشش خبرنگاری توی گوشی نوشتم: «مردم روستا نجیب بودند و معتقد، استوار بودند و باوقار، و غیور بودند و امیدوار، درست مثل هم‌خونشان حاج قاسم؛ کسی چه میداند، شاید بذر امیدی که آن‌ها در زمین رئیس جمهور کاشتند خیلی زود میوه داد، اما چیزی که میدانم این است که امید شیرین است درست مثل صورت‌های ماه مردم این روستا؛ به قول حاج قاسم: «کُلُه خیر، یقیناً کُلُه خیر.»

منبع: فارس

ارسال نظر

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

19 + هفت =